خاطرات من

ساخت وبلاگ
چهارم تیر شب خوابیدم خوابش رو دیدم .خواب دیدم تو مدیریت صنعتی هی تو همه کلاسا دنبالش میگردم نبود.هرچی منتظرش شدم نیومد.در یه کلاس بسته بود بازش کردم دیدم پنجره باز بوده خودش و شاگرداش یخ زدن:smile::smile::smile:رفتم نجاتش دادم.تازه قیافش هم کارتونی شده بود.از خواب پریدم دیدم 00:45 دقیقست توتلگرام باهاش چت کردم:من:خوابتون رو دیدم.خیلی با مزه بود:smile::smile::smile:اون:خواب چی؟من:همه شخصیتا تو خوابم کارتونی شده بودن.شما خیلی با مزه شده بودین.اون:شیطونمن::blush:اون:خواب بهتر ببینمن:مثلا چی؟3اون:باغی، استخری چیزیمن:استخر؟:flushed::joy:اون:هامن:خواب کافه نبینم؟باشهسعی میک خاطرات من...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmzandyjo بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 13:21

یکم مرداد با مامان جون و بابابزرگ و وحید و مژده و عمو مهرداد و عمو مهرزاد رفتیم باغچه تا عصر و شنا کردیم.خدش گذشت.6 مرداد بدلیل تعمیذرت خونه کوچ کردیم خونه بابابزرگ اینا خیلی خوش گذشت همش با زهرا عصرا میرفتیم بیرون پوکمون بازی و غذا میخوردیم.روزی که استادرو دیدم بهم گفته بودن یه شب قراره دانشجواش بیان خونشون و 8 مرداد هم تولد دعوت هستن.7 مرداد یه عکس تو اینستاگرام واسشون فرستادم که نحوه درست کردن یجور دسر بود.گفتم واسه دانشجواتون از اینا درست کنین.گفتن زیادی خوشحال میشن.بهم گفتن تو هم میای؟گفتم فکرنکنم.8مرداد براشون تو اینستا از پیج beautiful names اسمشون خاطرات من...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmzandyjo بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 13:21